طبق توضیحاتی که از دستور زبان استاد خیام پور و لغتنامه ی دهخدا یافتم ، ابتدا توضیحاتی مقدماتی در مورد انواع که ، خواهم داد ، سپس به تکلیف خود که موضوعش انواع ( که ) در بوستان است خواهم پرداخت .
- (( که )) حرف ربط
(( که )) حرف ربط بر دو نوع است 1- حرف ربط ساده ( که ) ، که به جز جمله به جمله کاری نداشته باشد . این حرف ربط ساده گاهی برای تعلیل ، گاهی برای دعا ، گاهی برای مناجات ، و امر ناگهانی . به معنی اگر ، چون ، از و بلکه برای جواب قسم ، قید حالت ، استفها و برای غایت فعل در معنی ( تا ) و ... آورده می شود .
- که ربط تاویلی
(( که )) اغلب بر ربط عمل دیگری نیز دارد و آن ، این است که جمله ما بعد خود را به مفرد تبدیل نموده ، آن را برای قسمتی از جمله ی دیگر متعلق قرار می دهد . از قبیل فاعل ، مفعول ، مضافُ الیه و غیر آنها و از این رو آن را ( حرف ربط تاویلی ) می نامیم .
حرف ربط تاویلی چهار قسم تاویل دارد که عبارتند از : تاویل به مصدر اصلی ، تاویل به مصدر بدلی ، تاویلی به صفت اصلی و تاویل به صفت بدلی .
و اما (( که )) موصولی قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد و برای عامل به کار می رود . مثل (مردی که آمد ) و غالبا پیش از آن ، هر ، ((ی)) نکره ، این و آن و ضمایر منفصل ( من ، تو و ... ) می آید .
انواع که در بوستان سعدی
برای علم یک زره پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
مراد را رسد کبر یا و منی که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
نو (( که )) در این دو بیت تعلیل است . در واقع علت بزرگ منشی خداوند را بیان می کند .
دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده است بر آب صورتگری ؟
(( که )) در این بیت نقش استفهام را در مصراع دوم بازی کرده است .
به امرش وجود از عدم نقش بست که داند جز او کردن از نیست هست ؟
(( که )) استفهام : چه کسی جز خداوند از عدم وجود می آفریند ؟
بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم که نیروی بالم نماند
که تعلیل ، جبرئیل علت بالاتر نرفتن خود را کم توانی بالهایش می داند . (( معراج پیامبر ))
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل
(( که )) در مصراع دوم به معنی زیرا پس که ی تعلیل است .
شمار است نوبت بر این خوان نشست که ما از تنعم بشستیم دست
اکنون نوبت شماست زیرا عمر ما به پایان است و دست از نعمت خوردن شسته ایم (( که )) این بیت تعلیل است .
دوم باب احسان نهادم اساس که منعم کند فضل حق را سپاس
که تعلیل به این معنی : زیرا صاحب نعمت از راه احسان و بخشش خدا را سپاس می گوید .
بمانده است با دامنی گوهرم هنوز از خجالت سر اندر برم
که در بحر لؤلؤ صدف نیز هست درخت بلند است در باغ و پست
که در مصرع اول بیت دوم به معنی (( زیرا )) یعنی (( که )) علت است .
از آن پیش حق پایگاهش قوی است که دست ضعیفان به جاهش قوی است
که تعلیل
که تا بر فلک ماه و خورشید هست در این دفترت ذکر جاوید هست
که = زیرا ، تا زمانی که (( که تعلیل ))
برو پاس درویش محتاج دار که شاه از رعیت بود تاج دار
زیرا پادشاه
گزند کسانش نیاید پسند که ترشد که در ملکش آید گزند
که اولی در مصرع دوم (( که )) تعلیل و دومی (( که )) تاویلی است . آن هم تاویل به مصدر اصلی ( نقش مفعول غیر صریحی ) است . در بوستان سعدی ابیات زیادی دارد که در یک مصراع یا یک بیت دو نوع (( که )) به کار می برد .
بزرگان مسافر به جان پرورند که نام نکویی به عالم برند
زیرا مسافران هستند که نام نیکوکاران را در عالم می پراکنند .علت به جان پروردن مسافران را بیان می کند .
ملک در دل این راز پوشیده داشت که قول حکیمان نیوشیده داشت
علت پوشیده نگه داشتن راز ، شنیدن سخن حکماست . (( که )) علت یا تعلیل
در این ورطه کشتی خروشد هزار که پیدا نشد تخته ای بر کنار
که در مصراع دوم به معنی حتی یا در حالی که است ، پس این (( که )) قید حالت می باشد .
کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشی اش در دهند
به نظر (( که )) در مصراع دوم که تعلیل باشد ، اما طبق دریافت خود ، بنده این که را (( که )) قید حالت به حساب می آورم . یعنی در حال بیهوشی به او بزم ساغر دهند .
چنان گرم در تیه قربت براند که در سر ره جبرئیل از او بازماند
(( که )) قید حالت
چه گم کرده ای صدر فرخنده پی ز قدر رفیعت به درگاه حی
که باشند مشتی گدایان خیل به مهمان دارالسلامت طفیل
که قید حالت
مروت نباشد بدی با کسی که از نیکویی دیده باشی بسی
در حالیکه از او نیکویی دیده باشی . که قید حالت می توان (( که )) موصولی هم گرفت .
مگر نعمت شه فراموش کنم که بینم تباهی و خاموش کنم
(( که )) قید حالت . در حالی که یا وقتی که تباهی را ببینم و خاموشی اختیار کنم .
ندانم کدامین سخن گویمت که والاتری زانچه می گویمت
در حالی که تو از آنچه من می گویم والاتر هستی . (( که )) قید حالت
دگر کشور آباد بیند به خواب که دارد دل اهل کشور خراب
در حالیکه ، وقتیکه اهل کشور دلش رنجیده باشد ، آبادی آن را بخواب خواهد دید . این (( که )) در مصراع دوم نیز که قید حالت است .
مرا گر نهی بود از آن قند دست سخنهای شیرین تر از قند هست
نه قندی که مردم به صورت خوند که ارباب معنی به کاغذ برند
(( که )) در اولین مصراع بیت دوم با توجه به اینکه قبل از آن ((ی)) نکره به کار برده شده (( که )) موصولی است . اما در دومین مصراع بیت دوم که از نوع (( که )) ربط ساده است و به معنی بلکه می باشد .
درآور به ایوان شاهنشهی که بختت جوان با دو دولت رهی
(( که )) از نوع حرف ربط ساده است که برای دعا آورده شده
الا تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم ز دستت نپیچند پای
(( که )) به معنی تا . این که برای غایت فعل آمده . حرف ربط ساده
ندید آن خردمند را رخنه ای که در وی تواند زدن رخنه ای
(( که )) از نوع که حرف ربط ساده است و برای غایت فعل یعنی به معنی ((تا)) بکار رفته است .
نزیبد مرا با جوانان چمید که بر عار من صبح پیری دمید
زیرا پیر شده ام . علت اینکه نمی تواند با جوانان بچمد را می رساند . پس (( که )) تعلیل است.
گلستان ما را طراوت گذشت که گل دسته بندد چو پژمرده گشت
چه کسی که استفهام
که گفتت به جیحون در انداز تن ؟ چو افتاده هم دست و پایی بزن
که استفهام که برای توبیخ آورده شده .
فرا شو چو بینی ره صلح باز که ناگه در توبه گردد فراز
زیرا ناگهان در تبه بسته می شود . (( که )) علت
کس از من سیه نامه تر دیده نیست که هیچم فعال پسندیده نیست
در حالیکه هیچ کار من پسندیده نیست . (( که )) قید حالت
تا این قسمت از تحقیق تمام تکه هایی که آورده شد ، از نوع (( که )) حرف ربط ساده بود . هر چند به دو مورد از که های دیگر هم از نوع موصول و تاویلی به جهت اینکه در کنار که حرف ربط ساده آمده بود اشاره شد . بر حسب این تحقیق یا تکلیف بیشتر که ها که از نوع حرف ربط ساده در این کتاب آورده شده از نوع تعلیل است .
به نام خدایی که جان آفرید سخن گفتن اندر زبان آفرید
که موصول و که تاویل به صفت
بدو گفت سالار بیت الحرام که ای حامل وحی بر تو خرام
گفت که برتر خرامیدن را گفت ، تاویل به مصدر اصلی حالت مفعول صرحی
نماند به عصیان کسی در گرو که دارد چنین سیری پیشرو
کس دارنده . که تاویل به صفت نقش یا حالت فاعلی
ولی نظم کردم بنام فلان مگر باز گویند صاحبدلان
که سعدی که گوی بلاغت ربود در ایام بوبکر بن سعد بود
بودن سعدی در ایام بوبکر را گویند . تاویل به مصدر حالت مفعولی
که دومی : سعدی رباینده . تاویل به صفت / نقش فاعلی
نبینی در ایام او رنجه ای که نالد ز بیداد سر پنجه ای
رنجه ای نالنده را نمی بینی تاویل به صفت حالت مفعولی
عجب نیست این فرع از آن اصل پاک که جانش بر اوج است و جسمش به خاک
جان بر اوج بودن عجب نیست
که تاویل به مصدر نقش مسند الهی
زنی را که جهل است و ناراستی بلا بر سر خود نه زن خواستی
زن ناراست باشد ، بلاست
که تاویل به مصدر نقش الهی . زن جاهل و ناراست باشند
چنین خواهم ای نامور پادشاه که باشند خلقت هم نیک خواه
نیک خواه بودن را می خواهم . که تاویل به مصدر و مفعولی .