جزوه زبان انگلیسی عمومی پیام نور - جزوات پیام نور
لیست خلاصه دروس پیام نور که عبارت جزوه زبان انگلیسی عمومی پیام نور را دارند.
الف ) فعل های اسنادی (ربطی)
به فعل هایی گفته می شود که بوسیله آن چیزی را به چیز دیگر نسبت می دهند.
( اسناد یعنی نسبت دادن صفتی یا حالتی به کسی یا چیزی )
در جمله "آسمان تاریک شد." تاریک شدن به آسمان نسبت داده شده است.
فعل های اسنادی محدود ولی پر کاربرد هستند. این فعل ها عبارتند از: است، بود، شد، گشت، گردید و فعل های مشابه آنها مانند: هست، نیست، بود، باشد، باد، شود ، می شود، خواهد شد، شده است و فعلهایی که از این خانواده هستند.
این فعلها در زمانهای مختلف بصورت مثبت یا منفی، امر یا نهی کاربرد دارند.
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد.
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود.
گرم شو از مهر و ز کین سرد باش
ب ) فعل های غیر اسنادی (خاص)
فعل هایی که انجام گرفتن کاری را نشان می دهند.
مولوی در قرن هفتم زندگی می کرد و کتاب مثنوی معنوی را سروده است.
در جمله های بالا فعل های "زندگی می کرد"و "سروده است" انجام کاری را نشان می دهند.
نکاتی درباره فعل های اسنادی:
۱) اگر فعل های (است، هست، نیست، بود، باشد ) معنی "وجود داشتن یا قرار داشتن" بدهد اسنادی نیست. مانند:
کیفم روی میز است. یعنی کیفم روی میز قرار دارد، بنابراین فعل "است" غیر اسنادی است.
او در کلاس نیست. یعنی او در کلاس وجود ندارد.
بود،اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود (قیصر امین پور)
بود و نبود در مصراع اول غیر اسنادی است چون معنی وجود داشت/نداشت می دهد اما نبود در مصرع دوم اسنادیست چون مهربان نبودن را به خدا نسبت میدهد.
بهتر از هرچه هست در دنیا باخدا راز گفتنت امروز
"هست" به معنی وجود دارد و غیر اسنادی است.
📌نکته: گاهی فعل اسنادی "هست" کوتاه شده و تنها شناسه از آن باقی می ماند و به مسند اضافه می شود. مانند:
من امروز خوبم => خوب هستم
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش نیکم=> نیک هستم
من اینجا چون نگهبانم تو چون گنج نگهبانم=> نگهبان هستم
خوشحالی=> خوشحال هستی
شما باهوشید => باهوش هستید
۲ ) اگر فعل های " گشت و گردید" به معنای "چرخیدن، گردش کردن و جستجو کردن" باشد اسنادی نیستند.
بهروز دنبال خودکارش می گشت. (جستجو می کرد )
زمین به دور خورشید می گردد. (می چرخد )
ما هر روز با خانواده در پارک می گردیم. (گردش می کنیم )
پشت چارچرخه فرسوده ای نوشته بود: گشتم نبود... تو دیگر نگرد، نیست.
(گشتم و نگرد: جستجو کردن) (نبود و نیست: وجود نداشتن)
۳ ) اگر در جمله ای "شد یا شود" به معنی "رفت" به کار رود غیر اسنادی است. مانند:
اگر درخانه ای شوی که به نقش گچ کنده کرده باشند، روزگار دراز صفت آن گویی. در اینجا "شوی" به معنی "بروی" است.
گفت: به خز فروشان شوم تا خزی خرم. "شوم" یعنی می روم
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد در هر دو مصراع "شد" به معنی "رفت" است.
این صورت فعل بیشتر در گذشته و متون قدیمی کاربرد داشته است و امروزه جز در بعضی زبان های مناطق شمالی کشور استفاده نمی شود.
۴ ) اگر فعل های اسنادی به همراه بن فعل دیگری بیایند و به صرف آنها کمک کنند فعل کمکی نامیده می شوند و دیگر اسنادی نیستند. مانند: رفته است، گفته بود، نوشته شد، رفته باشد.
📝 برای تکمیل دانسته های خود درباره فعلهای اسنادی پرسش و پاسخهای قسمت نظرات درباره این متن را مطالعه بفرمایید.
منبع :
تشبیهی است که در آن " مشبه " و "مشبه به"
به هم اضافه شده باشند و در این صورت ادات تشبیه و وجه شبه ، محذوف است . به این گونه تشبیه در علم بیان ، تشبیه بلیغ می گویند .
اضافه ی تشبیهی، یک ترکیب اضافی( مضاف + نقش نمای اضافه + مضاف الیه ) است که در آن بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی شباهت و همانندی وجود دارد.
مثال :
چراغ دانش: دانش مانند چراغ روشنگر است.
دانش: مشبه
چراغ: مشبه به
مانند:ادات تشبیه
روشنگر: وجه شبه
در این تشبیه ادات و وجه شبه حذف شده
می ماند مشبه و مشبه به که آنها را به هم اضافه می کنند که یک ترکیب اضافی درست میشه
به این نوع اضافه، اضافه تشبیهی می گویند
🔹معمولا مشبه، به مشبه به اضافه میشود مانند: چشمه معرفت
گاهی مشبه به، به مشبه اضافه میشود مانند: لب لعل
مثالهای دیگر
قد سرو : قد مانند سرو ، بلند است.
لعل لب : لب مانند لعل ، سرخ است .
هست " طومار دل " من به درازای ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان : " تو مرو "
مولانا
طومار دل : اسم + نقش نمای اضافه + اسم
بنابراین ترکیب اضافی داریم.
دل : مشبه
طومار : مشبه به
دل همچون طومار است ، بنابراین اضافه ی تشبیهی داریم.
"درخت دوستی" بنشان که کام دل به بار آرد
"نهال دشمنی" برکن که رنج بی شمار آرد
حافظ
درخت دوستی : ترکیب اضافی
دوستی : مشبه ، درخت : مشبه به
درخت دوستی : اضافه ی تشبیهی
نهال دشمنی : ترکیب اضافی
دشمنی : مشبه ، نهال : مشبه به
نهال دشمنی : اضافه ی تشبیهی
تشبیهی است که در آن " مشبه " و "مشبه به"
به هم اضافه شده باشند و در این صورت ادات تشبیه و وجه شبه ، محذوف است . به این گونه تشبیه در علم بیان ، تشبیه بلیغ می گویند .
اضافه ی تشبیهی، یک ترکیب اضافی( مضاف + نقش نمای اضافه + مضاف الیه ) است که در آن بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی شباهت و همانندی وجود دارد.
مثال :
چراغ دانش: دانش مانند چراغ روشنگر است.
دانش: مشبه
چراغ: مشبه به
مانند:ادات تشبیه
روشنگر: وجه شبه
در این تشبیه ادات و وجه شبه حذف شده
می ماند مشبه و مشبه به که آنها را به هم اضافه می کنند که یک ترکیب اضافی درست میشه
به این نوع اضافه، اضافه تشبیهی می گویند
🔹معمولا مشبه، به مشبه به اضافه میشود مانند: چشمه معرفت
گاهی مشبه به، به مشبه اضافه میشود مانند: لب لعل
مثالهای دیگر
قد سرو : قد مانند سرو ، بلند است.
لعل لب : لب مانند لعل ، سرخ است .
هست " طومار دل " من به درازای ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان : " تو مرو "
مولانا
طومار دل : اسم + نقش نمای اضافه + اسم
بنابراین ترکیب اضافی داریم.
دل : مشبه
طومار : مشبه به
دل همچون طومار است ، بنابراین اضافه ی تشبیهی داریم.
"درخت دوستی" بنشان که کام دل به بار آرد
"نهال دشمنی" برکن که رنج بی شمار آرد
حافظ
درخت دوستی : ترکیب اضافی
دوستی : مشبه ، درخت : مشبه به
درخت دوستی : اضافه ی تشبیهی
نهال دشمنی : ترکیب اضافی
دشمنی : مشبه ، نهال : مشبه به
نهال دشمنی : اضافه ی تشبیهی
تشبیهی است که در آن " مشبه " و "مشبه به"
به هم اضافه شده باشند و در این صورت ادات تشبیه و وجه شبه ، محذوف است . به این گونه تشبیه در علم بیان ، تشبیه بلیغ می گویند .
اضافه ی تشبیهی، یک ترکیب اضافی( مضاف + نقش نمای اضافه + مضاف الیه ) است که در آن بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی شباهت و همانندی وجود دارد.
مثال :
چراغ دانش: دانش مانند چراغ روشنگر است.
دانش: مشبه
چراغ: مشبه به
مانند:ادات تشبیه
روشنگر: وجه شبه
در این تشبیه ادات و وجه شبه حذف شده
می ماند مشبه و مشبه به که آنها را به هم اضافه می کنند که یک ترکیب اضافی درست میشه
به این نوع اضافه، اضافه تشبیهی می گویند
🔹معمولا مشبه، به مشبه به اضافه میشود مانند: چشمه معرفت
گاهی مشبه به، به مشبه اضافه میشود مانند: لب لعل
مثالهای دیگر
قد سرو : قد مانند سرو ، بلند است.
لعل لب : لب مانند لعل ، سرخ است .
هست " طومار دل " من به درازای ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان : " تو مرو "
مولانا
طومار دل : اسم + نقش نمای اضافه + اسم
بنابراین ترکیب اضافی داریم.
دل : مشبه
طومار : مشبه به
دل همچون طومار است ، بنابراین اضافه ی تشبیهی داریم.
"درخت دوستی" بنشان که کام دل به بار آرد
"نهال دشمنی" برکن که رنج بی شمار آرد
حافظ
درخت دوستی : ترکیب اضافی
دوستی : مشبه ، درخت : مشبه به
درخت دوستی : اضافه ی تشبیهی
نهال دشمنی : ترکیب اضافی
دشمنی : مشبه ، نهال : مشبه به
نهال دشمنی : اضافه ی تشبیهی
تشبیهی است که در آن " مشبه " و "مشبه به"
به هم اضافه شده باشند و در این صورت ادات تشبیه و وجه شبه ، محذوف است . به این گونه تشبیه در علم بیان ، تشبیه بلیغ می گویند .
اضافه ی تشبیهی، یک ترکیب اضافی( مضاف + نقش نمای اضافه + مضاف الیه ) است که در آن بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی شباهت و همانندی وجود دارد.
مثال :
چراغ دانش: دانش مانند چراغ روشنگر است.
دانش: مشبه
چراغ: مشبه به
مانند:ادات تشبیه
روشنگر: وجه شبه
در این تشبیه ادات و وجه شبه حذف شده
می ماند مشبه و مشبه به که آنها را به هم اضافه می کنند که یک ترکیب اضافی درست میشه
به این نوع اضافه، اضافه تشبیهی می گویند
🔹معمولا مشبه، به مشبه به اضافه میشود مانند: چشمه معرفت
گاهی مشبه به، به مشبه اضافه میشود مانند: لب لعل
مثالهای دیگر
قد سرو : قد مانند سرو ، بلند است.
لعل لب : لب مانند لعل ، سرخ است .
هست " طومار دل " من به درازای ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان : " تو مرو "
مولانا
طومار دل : اسم + نقش نمای اضافه + اسم
بنابراین ترکیب اضافی داریم.
دل : مشبه
طومار : مشبه به
دل همچون طومار است ، بنابراین اضافه ی تشبیهی داریم.
"درخت دوستی" بنشان که کام دل به بار آرد
"نهال دشمنی" برکن که رنج بی شمار آرد
حافظ
درخت دوستی : ترکیب اضافی
دوستی : مشبه ، درخت : مشبه به
درخت دوستی : اضافه ی تشبیهی
نهال دشمنی : ترکیب اضافی
دشمنی : مشبه ، نهال : مشبه به
نهال دشمنی : اضافه ی تشبیهی
تشبیهی است که در آن " مشبه " و "مشبه به"
به هم اضافه شده باشند و در این صورت ادات تشبیه و وجه شبه ، محذوف است . به این گونه تشبیه در علم بیان ، تشبیه بلیغ می گویند .
اضافه ی تشبیهی، یک ترکیب اضافی( مضاف + نقش نمای اضافه + مضاف الیه ) است که در آن بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی شباهت و همانندی وجود دارد.
مثال :
چراغ دانش: دانش مانند چراغ روشنگر است.
دانش: مشبه
چراغ: مشبه به
مانند:ادات تشبیه
روشنگر: وجه شبه
در این تشبیه ادات و وجه شبه حذف شده
می ماند مشبه و مشبه به که آنها را به هم اضافه می کنند که یک ترکیب اضافی درست میشه
به این نوع اضافه، اضافه تشبیهی می گویند
🔹معمولا مشبه، به مشبه به اضافه میشود مانند: چشمه معرفت
گاهی مشبه به، به مشبه اضافه میشود مانند: لب لعل
مثالهای دیگر
قد سرو : قد مانند سرو ، بلند است.
لعل لب : لب مانند لعل ، سرخ است .
هست " طومار دل " من به درازای ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان : " تو مرو "
مولانا
طومار دل : اسم + نقش نمای اضافه + اسم
بنابراین ترکیب اضافی داریم.
دل : مشبه
طومار : مشبه به
دل همچون طومار است ، بنابراین اضافه ی تشبیهی داریم.
"درخت دوستی" بنشان که کام دل به بار آرد
"نهال دشمنی" برکن که رنج بی شمار آرد
حافظ
درخت دوستی : ترکیب اضافی
دوستی : مشبه ، درخت : مشبه به
درخت دوستی : اضافه ی تشبیهی
نهال دشمنی : ترکیب اضافی
دشمنی : مشبه ، نهال : مشبه به
نهال دشمنی : اضافه ی تشبیهی
منبع : آینه ادب
طبق توضیحاتی که از دستور زبان استاد خیام پور و لغتنامه ی دهخدا یافتم ، ابتدا توضیحاتی مقدماتی در مورد انواع که ، خواهم داد ، سپس به تکلیف خود که موضوعش انواع ( که ) در بوستان است خواهم پرداخت .
(( که )) حرف ربط بر دو نوع است 1- حرف ربط ساده ( که ) ، که به جز جمله به جمله کاری نداشته باشد . این حرف ربط ساده گاهی برای تعلیل ، گاهی برای دعا ، گاهی برای مناجات ، و امر ناگهانی . به معنی اگر ، چون ، از و بلکه برای جواب قسم ، قید حالت ، استفها و برای غایت فعل در معنی ( تا ) و ... آورده می شود .
(( که )) اغلب بر ربط عمل دیگری نیز دارد و آن ، این است که جمله ما بعد خود را به مفرد تبدیل نموده ، آن را برای قسمتی از جمله ی دیگر متعلق قرار می دهد . از قبیل فاعل ، مفعول ، مضافُ الیه و غیر آنها و از این رو آن را ( حرف ربط تاویلی ) می نامیم .
حرف ربط تاویلی چهار قسم تاویل دارد که عبارتند از : تاویل به مصدر اصلی ، تاویل به مصدر بدلی ، تاویلی به صفت اصلی و تاویل به صفت بدلی .
و اما (( که )) موصولی قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد و برای عامل به کار می رود . مثل (مردی که آمد ) و غالبا پیش از آن ، هر ، ((ی)) نکره ، این و آن و ضمایر منفصل ( من ، تو و ... ) می آید .
انواع که در بوستان سعدی
برای علم یک زره پوشیده نیست که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
مراد را رسد کبر یا و منی که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
نو (( که )) در این دو بیت تعلیل است . در واقع علت بزرگ منشی خداوند را بیان می کند .
دهد نطفه را صورتی چون پری که کرده است بر آب صورتگری ؟
(( که )) در این بیت نقش استفهام را در مصراع دوم بازی کرده است .
به امرش وجود از عدم نقش بست که داند جز او کردن از نیست هست ؟
(( که )) استفهام : چه کسی جز خداوند از عدم وجود می آفریند ؟
بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم که نیروی بالم نماند
که تعلیل ، جبرئیل علت بالاتر نرفتن خود را کم توانی بالهایش می داند . (( معراج پیامبر ))
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل
(( که )) در مصراع دوم به معنی زیرا پس که ی تعلیل است .
شمار است نوبت بر این خوان نشست که ما از تنعم بشستیم دست
اکنون نوبت شماست زیرا عمر ما به پایان است و دست از نعمت خوردن شسته ایم (( که )) این بیت تعلیل است .
دوم باب احسان نهادم اساس که منعم کند فضل حق را سپاس
که تعلیل به این معنی : زیرا صاحب نعمت از راه احسان و بخشش خدا را سپاس می گوید .
بمانده است با دامنی گوهرم هنوز از خجالت سر اندر برم
که در بحر لؤلؤ صدف نیز هست درخت بلند است در باغ و پست
که در مصرع اول بیت دوم به معنی (( زیرا )) یعنی (( که )) علت است .
از آن پیش حق پایگاهش قوی است که دست ضعیفان به جاهش قوی است
که تعلیل
که تا بر فلک ماه و خورشید هست در این دفترت ذکر جاوید هست
که = زیرا ، تا زمانی که (( که تعلیل ))
برو پاس درویش محتاج دار که شاه از رعیت بود تاج دار
زیرا پادشاه
گزند کسانش نیاید پسند که ترشد که در ملکش آید گزند
که اولی در مصرع دوم (( که )) تعلیل و دومی (( که )) تاویلی است . آن هم تاویل به مصدر اصلی ( نقش مفعول غیر صریحی ) است . در بوستان سعدی ابیات زیادی دارد که در یک مصراع یا یک بیت دو نوع (( که )) به کار می برد .
بزرگان مسافر به جان پرورند که نام نکویی به عالم برند
زیرا مسافران هستند که نام نیکوکاران را در عالم می پراکنند .علت به جان پروردن مسافران را بیان می کند .
ملک در دل این راز پوشیده داشت که قول حکیمان نیوشیده داشت
علت پوشیده نگه داشتن راز ، شنیدن سخن حکماست . (( که )) علت یا تعلیل
در این ورطه کشتی خروشد هزار که پیدا نشد تخته ای بر کنار
که در مصراع دوم به معنی حتی یا در حالی که است ، پس این (( که )) قید حالت می باشد .
کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشی اش در دهند
به نظر (( که )) در مصراع دوم که تعلیل باشد ، اما طبق دریافت خود ، بنده این که را (( که )) قید حالت به حساب می آورم . یعنی در حال بیهوشی به او بزم ساغر دهند .
چنان گرم در تیه قربت براند که در سر ره جبرئیل از او بازماند
(( که )) قید حالت
چه گم کرده ای صدر فرخنده پی ز قدر رفیعت به درگاه حی
که باشند مشتی گدایان خیل به مهمان دارالسلامت طفیل
که قید حالت
مروت نباشد بدی با کسی که از نیکویی دیده باشی بسی
در حالیکه از او نیکویی دیده باشی . که قید حالت می توان (( که )) موصولی هم گرفت .
مگر نعمت شه فراموش کنم که بینم تباهی و خاموش کنم
(( که )) قید حالت . در حالی که یا وقتی که تباهی را ببینم و خاموشی اختیار کنم .
ندانم کدامین سخن گویمت که والاتری زانچه می گویمت
در حالی که تو از آنچه من می گویم والاتر هستی . (( که )) قید حالت
دگر کشور آباد بیند به خواب که دارد دل اهل کشور خراب
در حالیکه ، وقتیکه اهل کشور دلش رنجیده باشد ، آبادی آن را بخواب خواهد دید . این (( که )) در مصراع دوم نیز که قید حالت است .
مرا گر نهی بود از آن قند دست سخنهای شیرین تر از قند هست
نه قندی که مردم به صورت خوند که ارباب معنی به کاغذ برند
(( که )) در اولین مصراع بیت دوم با توجه به اینکه قبل از آن ((ی)) نکره به کار برده شده (( که )) موصولی است . اما در دومین مصراع بیت دوم که از نوع (( که )) ربط ساده است و به معنی بلکه می باشد .
درآور به ایوان شاهنشهی که بختت جوان با دو دولت رهی
(( که )) از نوع حرف ربط ساده است که برای دعا آورده شده
الا تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم ز دستت نپیچند پای
(( که )) به معنی تا . این که برای غایت فعل آمده . حرف ربط ساده
ندید آن خردمند را رخنه ای که در وی تواند زدن رخنه ای
(( که )) از نوع که حرف ربط ساده است و برای غایت فعل یعنی به معنی ((تا)) بکار رفته است .
نزیبد مرا با جوانان چمید که بر عار من صبح پیری دمید
زیرا پیر شده ام . علت اینکه نمی تواند با جوانان بچمد را می رساند . پس (( که )) تعلیل است.
گلستان ما را طراوت گذشت که گل دسته بندد چو پژمرده گشت
چه کسی که استفهام
که گفتت به جیحون در انداز تن ؟ چو افتاده هم دست و پایی بزن
که استفهام که برای توبیخ آورده شده .
فرا شو چو بینی ره صلح باز که ناگه در توبه گردد فراز
زیرا ناگهان در تبه بسته می شود . (( که )) علت
کس از من سیه نامه تر دیده نیست که هیچم فعال پسندیده نیست
در حالیکه هیچ کار من پسندیده نیست . (( که )) قید حالت
تا این قسمت از تحقیق تمام تکه هایی که آورده شد ، از نوع (( که )) حرف ربط ساده بود . هر چند به دو مورد از که های دیگر هم از نوع موصول و تاویلی به جهت اینکه در کنار که حرف ربط ساده آمده بود اشاره شد . بر حسب این تحقیق یا تکلیف بیشتر که ها که از نوع حرف ربط ساده در این کتاب آورده شده از نوع تعلیل است .
به نام خدایی که جان آفرید سخن گفتن اندر زبان آفرید
که موصول و که تاویل به صفت
بدو گفت سالار بیت الحرام که ای حامل وحی بر تو خرام
گفت که برتر خرامیدن را گفت ، تاویل به مصدر اصلی حالت مفعول صرحی
نماند به عصیان کسی در گرو که دارد چنین سیری پیشرو
کس دارنده . که تاویل به صفت نقش یا حالت فاعلی
ولی نظم کردم بنام فلان مگر باز گویند صاحبدلان
که سعدی که گوی بلاغت ربود در ایام بوبکر بن سعد بود
بودن سعدی در ایام بوبکر را گویند . تاویل به مصدر حالت مفعولی
که دومی : سعدی رباینده . تاویل به صفت / نقش فاعلی
نبینی در ایام او رنجه ای که نالد ز بیداد سر پنجه ای
رنجه ای نالنده را نمی بینی تاویل به صفت حالت مفعولی
عجب نیست این فرع از آن اصل پاک که جانش بر اوج است و جسمش به خاک
جان بر اوج بودن عجب نیست
که تاویل به مصدر نقش مسند الهی
زنی را که جهل است و ناراستی بلا بر سر خود نه زن خواستی
زن ناراست باشد ، بلاست
که تاویل به مصدر نقش الهی . زن جاهل و ناراست باشند
چنین خواهم ای نامور پادشاه که باشند خلقت هم نیک خواه
نیک خواه بودن را می خواهم . که تاویل به مصدر و مفعولی .
اشاعره و معتزله چه کسانى اند؟ مکاتب فقهى اهل سنت چیست؟
اشاعره و معتزله چه کسانى اند؟ مکاتب فقهى اهل سنت چیست؟
در زمان وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اختلاف هاى اعتقادى پشت پرده و پنهان بود. بعد از رحلت آن حضرت، نخستین اختلاف در مسئله امامت پیش آمد و در واقع روز سقیفه، تشکّل اولیه اهل سنت پا گرفت و امامت از نصب الهى، به مبناى زمینى و غیر الهى تبدیل شد؛
در سال هاى ۳۶ و ۳۷ ه.ق در جریان جنگ صفین، مسئله حکمیت پیش آمد که باعث به وجود آمدن خوارج شد. آنان ابتدا در لشگرگاه حضرت على (علیه السلام) بودند، ولى افکار آنها و موضع گیرى ها در مقابل آراى آنان باعث به وجود آمدن برخى فرقه ها و نحله هاى کلامى و اعتقادى اهل سنت گردید.۱
بعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) به سال ۴۱ تا سال ۱۳۲ ه.ق گروه هاى ذیل از اهل سنت در وادى کلام به وجود آمدند: معتزله، مرجئه، قَدَریه، جهمیه۲ و….
گروهى که بیشتر پا گرفت و مکتب قدریه و جهمیه به آن تبدیل شد معتزله بود. بنیان گذار اصلى مکتب اعتزال «واصل بن عطا» شاگرد حسن بصرى است. او در سال ۸۰ ه.ق متولد شد و در سال ۱۳۱ ه.ق درگذشت.
معتزلیان داراى گرایش عقلى تا حدى افراطى بوده اند؛ در عین حال بسیارى از عقاید آنان از تشیع نیز الهام گرفته است.
عقاید معتزله:
الف. اعتقادات
۱. توحید صفاتى ؛ (عدم تکثر و زیادت صفات خدا بر ذات او)
۲. حسن و قبح ذاتى افعال ؛
۳. عدل ؛ (ملاک ذاتى دارد و خداوند آنچه را که ذاتا ظلم و قبیح است انجام نمى دهد)
۴. وعد و وعید ؛ (همانطور که خلف وعده از خداوند محال است، خلف وعید نیز از او سر نمى زند)
۵. مخلوق بودن کلام خدا ؛ (قرآن کلام خداست، پس مخلوق و حادث است)
۶. هر کار خدا داراى هدف و نتیجه اى است ؛
۷. مغفرت، بدون توبه ناممکن است ؛
۸. قدیم، منحصر به ذات خداوند است ؛
۹. تکلیف به آنچه در حد طاقت انسان نیست محال است ؛
۱۰. نفى توحید افعالى، (افعال بندگان مخلوق خدا نیست و مشیّت الهى به افعال بندگان تعلق نمى گیرد) ؛
۱۱. عالم حادث است ؛
۱۲. خداوند، در دنیا و آخرت دیده نمى شود.۳
ب. انسان شناسى
۱. انسان آزاد و مختار است، نه مجبور ؛ (اختیار)
۲. انسان قبل از انجام فعلى قدرت فعل و ترک آن را دارد ؛ (استطاعت)
۳. مؤمن قادر بر کفر و کافر قادر بر ایمان است ؛
۴. فاسق، نه مؤمن است و نه کافر ؛ (منزلة بین المنزلتین)
۵. عقل پاره اى از مسائل را مستقلاً (بدون راهنمایى قبلى شرع) درک مى کند ؛
۶. در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است ؛
۷. قرآن را مى توان با عقل تفسیر کرد.۴
ج. مسائل اجتماعى و سیاسى
۱. وجوب امر به معروف و نهى از منکر، هر چند مستلزم قیام به سیف باشد ؛
۲. امامت خلفاى راشدین به ترتیبى که واقع شده، صحیح بوده است ؛
۳. على (علیه السلام) از خلفاى پیش از خود افضل بوده است ؛
۴. نقد به صحابه پیغمبر و بررسى کارهاى آنان جایز است ؛
۵. جواز تحلیل روش سیاسى عمر و روش سیاسى حضرت على (علیه السلام) و مقایسه میان آنها.۵
دو. اهل حدیث
در دوران متوکل عباسى معتزله غالبا قلع و قمع شدند و در مقابل آنها، مکتب اهل حدیث رونق یافت. اهل حدیث برخلاف معتزلیان کاملاً نص گرا و ظاهرگرا بوده و براى عقل ارزش و اعتبارى قائل نبودند. این مسئله شدیدا آنان را به سوى سطحى نگرى و درک عوامانه از دین سوق داده است.
اعتقادات اهل حدیث:
الف. خداشناسى و انسان شناسى
مهم ترین اعتقادات اهل حدیث به این شرح است:
۱. ایمان به خدا و ملائکه و کتاب ها و رسولان ؛
۲. خدا یکى است ؛
۳. ایمان مساوى است با قول، نیت و عمل ؛
۴. عمومیت مطلق قضا و قدر ؛
۵. محمد (صلی الله علیه و آله) رسول خدا است ؛
۶. بهشت و جهنم حق است ؛
۷. خداوند بر عرش سوار است ؛
۸. خداوند صورت و چشم دارد و همین طور گوش و دست دارد ؛
۹. خداوند، عالم است ؛
۱۰. کلام خداوند، غیر مخلوق (قدیم) است ؛ پس قرآن که کلام خداست غیر مخلوق است، حتى صوت قارى آن و کسى که قرآن را مخلوق انگارد کافر است ؛
۱۱. خیر و شر به قضاى الهى است؛ و جز آن نیست که خدا مى خواهد ؛
۱۲. اعمال بندگان، مخلوق خداوند بوده و انسان مجبور آفریده شده است ؛
۱۳. خداوند، مؤمنان را توفیق اطاعت مى دهد ؛
۱۴. خداوند، در آخرت با چشم دیده مى شود ؛
۱۵. گناه کبیره، باعث کفر نمى شود ؛
۱۶. اسلام، از ایمان وسیع تر است ؛
۱۷. خلفاى راشدین، به ترتیب خلافت فضیلت دارند ؛
۱۸. حقانیت عذاب قبر، صراط و ابدى بودن بهشت و جهنم.۶
ب. عقاید سیاسى و اجتماعى
پاره اى از دیدگاه هاى اجتماعى، سیاسى و فقهى آنان عبارت است از:
۱. انحصار خلافت در قریش تا قیامت ؛
۲. صدقات و فى ء در اختیار سلاطین است ؛
۳. عدم جواز خروج و شورش بر علیه سلطان جائر و ستمگر ؛
۴. عدم جواز پیروى از امر حاکم به معصیت الهى ؛
۵. جهاد باید همراه امام باشد؛ چه امام عادل باشد یا ظالم ؛
۶. عدم جواز تکفیر مسلمانان به جهت ارتکاب گناه؛ مگر در مواردى که به واسطه نص خارج شده باشد.۷
سه. اشعرى ها یا اشاعره
در اوایل قرن چهارم و اواخر قرن سوم، اهل حدیث دو دسته شدند:
۱. حنابله، یعنى تابعان احمدبن حنبل.
۲. اشاعره که پیروان ابوالحسن اشعرى (شاگرد قاضى عبدالجبار معتزلى ) بودند.
ابوالحسن اشعرى (۲۶۰-۳۲۴ه.ق) که خود ابتدا معتزلى بود در جستجوى راهى معتدل در میان عقل گرایى افراطى معتزله و خردگریزى اهل حدیث برآمد. نتیجه نهایى کار او پذیرش آراء اهل حدیث همراه با نوعى تبیین عقلى براى آنها بود و نتوانست اشکالات اساسى دیدگاه اهل حدیث همچون جبرگرایى را حل کند. او از بین اعتقادات اهل حدیث، اصول زیر را برگزید.
عقاید اشاعره
۱. عدم وحدت صفات الهى با ذات ؛ (نفى توحید صفاتى)
۲. عمومیت اراده و قضا و قدر الهى در همه امور، از جمله در افعال انسان ؛
۳. شرور، مانند خیرات از جانب خدا است ؛
۴. مختار نبودن بشر و مخلوق خدا بودن اعمال او ؛
۵. حسن و قبح افعال، ذاتى نیست ؛ بلکه شرعى است و عدل نیز امرى شرعى است نه عقلى و ذاتى ؛
۶. رعایت لطف و اصلح بر خدا واجب نیست ؛
۷. قدرت انسان بر فعل، توأم با فعل است، نه پیش از آن ؛
۸. انسان آفریننده عمل خود نیست بلکه اکتساب کننده آن است ؛
۹. تنزیه مطلق خداوند و نفى هرگونه شباهت میان خدا و غیرخدا ؛
۱۰. خداوند در قیامت با چشم دیده مى شود ؛
۱۱. فاسق، مؤمن (مسلمان) است ؛
۱۲. مغفرت، بدون توبه اشکال ندارد ؛ همچنان که عذاب مؤمن بلااشکال است ؛
۱۳. عالم حادث زمانى است ؛
۱۴. کلام خدا قدیم است، اما کلام نفسى نه کلام لفظى ؛
۱۵. کارهاى خدا براى غایت و غرضى نیست ؛
۱۶. تکلیف مالایطاق بلا مانع است ؛
۱۷. شفاعت بلااشکال است ؛
۱۸. کذب و تخلف وعده بر خدا جایز نیست ؛
۱۹. پذیرش اوصاف خبرى خداوند، بدون تشبیه خدا به مخلوقات و تعیین کیفیت آنها.۸
از آنچه بیان شد به خوبى روشن مى شود که اشاعره و اهل حدیث، در عین حال که در برخى موارد اختلاف داشتند، کاملاً در مقابل معتزله قرار گرفتند و در مسئله عدل الهى، اختیار انسان و… کاملاً ضد هم بودند.
فقه اهل سنت:
در بخش فقه و احکام، اهل سنت به چهار گروه اصلى تقسیم مى شوند: حنفى (پیروان ابوحنیفه )؛ مالکى (پیروان مالک )؛ شافعى (پیروان شافعى ) و حنبلى (پیروان احمدبن حنبل ). این گروه هاى چهارگانه، در قرن سوم و چهارم با آغاز دوران امامت حضرت صادق (علیه السلام) به وجود آمدند.۹
در بین اهل سنت تا قرن هفتم، حق اجتهاد محفوظ بود؛ در این قرن به علل خاص تاریخى، با برگزارى شورایى این حق از علما سلب گردید و آنان مجبور شدند براى همیشه، از نظریات علماى قرن دوم و سوم هجرى تبعیت کنند و از اینجا مسئله حصر مذاهب فقهى، به مذاهب چهارگانه به وجود آمد.۱۰
اختلاف این چهار گروه، بیش از آن است که در یک پاسخ بگنجد. براى اطلاع از این اختلافات، مى توان به کتاب هاى مفصل ترى رجوع کرد؛ مانند: الفقه على مذاهب الاربعه۱۱.
۱. رضا برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، انتشارات طه، ۱۳۸۱ ، ص ۲۲.
۲. ربانى، ما هو علم الکلام؛ قم: دفتر تبلیغات اسلامى قم، چاپ اول، ۱۴۱۸ ه.ق، ص ۷۸.
۳. بنگرید :
الف. همان، ص ۴۵.
ب. رضا برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، صص ۱۱۳ – ۱۱۷، قم : طه، چاپ دوم، ۱۳۷۹.
۴. بنگرید : همان، ص ۴۶.
۵. همان، ص ۴۶ و ۴۷.
۶. بنگرید : الف. جعفر سبحانى، بحوث فى الملل والنحل، قم: مؤسه النشر الاسلامى، چاپ دوم،۱۴۱۴ه.ق، ج ۱، ص ۱۷۹ – ۱۷۰.
ب. رضا برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، صص ۱۲۰ – ۱۲۲، قم، طه : چاپ دوم، ۱۳۷۹.
۷. بنگرید : همان جا.
۸. بنگرید :
الف. مرتضى مطهرى، همان، صص ۵۷ – ۵۹ ؛
ب. رضا برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، صص ۱۲۵ – ۱۳۳، قم : طه، چاپ دوم، ۱۳۷۴.
۹. ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، قم: دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ سوم ، ص ۲۴۵ الى ۲۴۸ ؛ محمد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، (انتشارات آستان قدس رضوى، ۱۳۷۵، چاپ سوم )، ص ۲۳۸ ؛ مهدى
پیشوایى، سیره پیشوایان، (قم: مؤسه امام صادق، بخش زندگانى امام صادق (علیه السلام) ) ؛ مرتضى مطهرى، روحانیت، (قم، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، ۱۳۶۵ )، ص ۶۷.
۱۰. عبدالرحمن الجزیرى، الفقه على المذاهب الاربعه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۶ ه.ق .
۱۱. همان.
منبع : هدانا برگرفته از ادیان و مذاهب
Let's take a look at some confusing words:
a lot of /lots of and a lot
Here you can find out the difference in meaning between them and how they should be used.
a lot of and lots of have the same meaning: they both mean a large amount or number of people or things.
They are both used before countable nouns and uncountable nouns:
with countable nouns:
A lot of people went to the game.
Lots of people went to the game.
with uncountable nouns:
A lot of snow falls in winter.
Lots of snow falls in winter.
a lot means very often or very much. It is used as an adverb. It often comes at the end of a sentence and never before a noun.
I like basketball a lot.
She's a lot happier now than she was.
I don't go there a lot anymore
انواع اضافه (انواع ترکیب اضافی) :
1. اضافه ی ملکی (تملیکی)
2. اضافه ی تخصیصی
3. اضافه ی تشبیهی
4. اضافه ی بیانی (جنسی)
5. اضافه ی توضیحی
6. اضافه ی استعاری
7. اضافه ی اقترانی (مقارنت)
8. اضافه ی بنوت
9. اضافه ی تأکیدی
10. اضافه ی توصیفی (ترکیب وصفی)
اضافه ی ملکی :
بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی مالکیت وجود دارد مثل :
توپ رضا ـ عروسک سارا
اضافه ی تخصیصی :
مضاف متعلق به مضاف الیه است یعنی به آن اختصاص دارد مثل :
جلد کتاب ـ در باغ
اضافه ی تشبیهی :
مضاف و مضاف الیه به هم تشبیه شده اند یا بینشان اشتراکی وجود دارد مثل :
چشم نرگس ـ قد سرو
اضافه ی بیانی :
مضاف الیه بیان کننده ی جنس مضاف است مثل :
شمعدان نقره ـ ظرف ملامین
اضافه توضیحی :
مضاف الیه که خاص است نام مضاف که عام است را بیان می کند مثل :
کشور ایران ـ دریاچه ی ارومیه
اضافه ی استعاری :
مضاف در معنی غیر واقعی خود به کار گرفته شده است مثل :
دست فلک ـ روی صحبت
اضافه ی اقترانی :
مانند اضافه ی استعاری است با این تفاوت که بین مضاف و مضاف الیه رابطه ی همراهی یا مقارنه وجود دارد مثل :
دست دوستی ـ دیده ی احترام
*نکته
نحوه ی تشخیض اضافه ی استعاری از اضافه ی اقترانی :
بین مضاف و مضاف الیه یکی از این عبارت ها را قرار می دهیم (به نشانه ی ، به جهت ، به قصد یا به تیت) چنانچه ترکیب به جای مانده معنی دار بود اقترانی و در غیر این صورت استعاری است. مثل :
دست به قصد دوستی = اقترانی
دست به قصد فلک = استعاری
اضافه ی بنوت :
مضاف الیه نام پدر یا مادر مضاف است مثل :
حسین فاطمه ـ عمر خطاب
اضافه ی تاکیدی :
تکرار اسم یا صفت است به قصد تاکید مثل :
خویشتن خویش ـ خراب خراب
اضافه ی توصیفی :
مضاف الیه صفت مضاف است و در این حالت مضاف را موصوف و مضاف الیه را صفت می نامیم مثل :
کتاب مفید ـ شیر تازه
تفاوت اضافه ی توصیفی با سایر اضافات ...
در اضافه ی وصیفی ، مضاف الیه مستقل از مضاف نیست و در وجود مضاف معنی می گیرد به عنوان مثال در شیر تازه ، تازه به تنهایی بر چیزی دلالت نمی کند اما در شیر گاو ، گاو مستقل از شیر است.
روش تشخیص اضافه ی توصیفی از سایر اضافات
کسره ی اضافه ی بین دو کلمه ی ترکیب را حذف می کنیم و به آن فعل ربطی اضافه می کنیم . اگر معنی داشت توصیفی است اگر بی معنی شد توصیفی نیست مثال :
شیر تازه ــــــــــ شیر تازه است ـ معنی دارد پس توصیفی است.
شیر گاو ــــــــــ شیر گاو است ـ فاقد معنی است پس توصیفی نیست.
راه های تشخیص اضافه استعاری و اقترانی :
جهت تشخیص اضافه اقترانی از استعاری ، حتما باید در جمله ذکر شود؛ بدین گونه که اگر مضاف با بقیه جمله معنی دهد، اقترانی و اگر مضاف الیه معنی دهد ، استعاری است. مانند:
وی دست ارادت بر سینه گذاشت
( دست بر سینه گذاشتن معنی می دهد ، پس اضافه اقترانی است)
دست ظلم همه را فرا گرفت ( ظلم ، همه را فراگرفت معنی می دهد ، پس اضافه استعاری است )
پروردگارا ، روا مدار که گردن استکبار برفرازم( گردن افرازی معنی می دهد و اقترانی است )
لازم به ذکر است که کنکور سراسری به هیچ عنوان مبحث اضافه اقترانی را لحاظ نکرده و همه را استعاری در نظر می گیرد.
در اقترانی شما مضاف رو انجام میدید که مضاف الیه رو برسونید مثل: دست ارادت
دست می دید که ارات رو برسونید
نگاه حقارت.نگاه می کنید که حقارت رو برسونید
زانوی تعبد .زانو میزنید که عبادت رو برسونید
در اضافه اقترانی می تونیم بین مضاف و مضاف الیه واژه ی" به قصد " اضافه کنیم.
خلاف اضافه استعاری، مضاف، واقعیت دارد و نحوه ی عملش طوری است که مضاف الیه را به همراه دارد؛ مثلا، با
چشم ادب به پدر نگاه کن؛ یعنی با چشم همراه با ادب به پدر نگاه کن، پس چشم در این جمله، واقعا وجود دارد؛
بنابراین «چشم ادب» اضافه ی استعاری نیست بلکه اضافه ی اقترانی نام دارد..
نکته ی مهم :
اگر کلماتِ «به قصد» یا «همراه» را بین دو کلمه ی این نوع اضافه ها قرار بدهیم و با هم معنی بدهند، دیگر اضافه
ی استعاری نیستند؛ مانند:
دست ادب ، دست به قصدِ ادب، یا ¬ دستِ همراهِ ادب؛ بنابراین «دست ادب» اضافه ی استعاری نیست.
دست روزگار ¬ دست به قصد روزگار، یا ¬ دستِ همراهِ روزگار، معنی نمی دهد، پس «دست روزگار» اضافه ی
استعاری است.
منبع : دیباچه ی ادب
سامانه آموزش، پژوهش و توسعه کسب و کار با هدف کارآفرینی و مرکز خدمات فناوری و شغلی با درک عمیق نیاز های آموزشی نسل جدید از سال 1400 فعالیت خود را به صورت رسمی برای ارائه ی بهترین پست ها و مطالب در زمینه های آموزش، پژوهش، فناوری، تکنولوژی، استارت آپ و برندینگ و دیجیتال مارکتینگ برای افزایش درک و آگاهی علم جویان عزیز در هر سطح و مقطعی به ویژه در رده سراسری به صورت تخصصی فعالیت می کند، ساتال توانسته است با بهره گیری از تخصص، تجربه و مهارت بهترین ها را برای شما به ارمغان بیاورد.